از روزها

آدم‌ها به دلایلِ مختلفی افسرده می شوند و احتمالا هر کدام روش خودشان را برای مقابله با آن دارند. برای من آشپزی کردن یکی از راههای مقابله با افسردگی‌ست!‌ منتها این روش وقتی که هنوز ماجرا بیخ پیدا نکرده کارایی دارد! اگر که افسردگی یکم ریشه دوانده باشد ماجرا سخت تر می شود و کم حوصله‌گی غالب و تنبلی حاصل می شود و درنتیجه اینرسیِ شدیدی در من شکل می گیرد برای هر نوع حرکت. وقت‌هایی که اوضاعِ کار و درس خیلی بد نباشد نقاشی کردن کمک می کند. یعنی همین که وسایل را ولو کنم و یک خزعبلی بکشم و چهارتا رنگ را قاطی کنم اوضاع بهبود می یابد. اما وای به روزگاری که کارهای دانشگاه هم کُند باشد و عقب‌مانده -که تقریبا اکثر اوقات را تشکیل می دهد-. در این مواقع استرسِ کارهای عقب مانده باعث می شود تا نشود از هیچ کاری لذت برد. فکرِ شروع ِ‌نقاشی عذاب وجدان برانگیز است و خلاصه افسرده‌گی هی تشدید می شود. در این مواقع است که باید تیرِ آخر را شلیک کرد و امیدوار بود که به هدف اصابت کند. اما تیرِ آخر چیست؟ خب راستش این طور است که در این شرایط سخت و دشوارِ تنبلی و کرختی٬ در این شرایطِ به قولِ دوستان «هم باید پاشم هم باید برم؟!»٬ باید خودتان را تکان بدهید و دوش بگیرید. موهای خوش‌بو یکی از بهترین چیزهای دنیاست. بعد باید لباس‌هایی که دوست دارید بپوشید. لباس هایی که هم یکم ژیگول باشند و هم شما با آن‌ها خودِ خودتان باشید(مثلا برای من در این مواقع شلوارِ جین و یک بلوز خوشرنگ از همه چیز بهتر کار می کند). لباسهایی که رنگ و جنس و مدلشان با هم هارمونی داشته باشد. بعد استفاده از یک گردن‌بند که رنگش به لباس‌هایتان بیاید خیلی کمک‌کننده است. اگر جورابهایتان را هم با بلوزتان سِت کنید که چه بهتر! یادتان باشد که جوراب چیز مهمی ‌ست! حتی اگر توی کفش‌ها پنهان شود! جورابِ‌ خوب و خوشرنگ یعنی که شما حواستان به همه چیز هست! ;)
بعد لباسهاتان را که پوشیدید کم کم موهایتان را مرتب کنید. من موهایم را می بندم. حتی حالا که کوتاه است و هی طره‌‌هاش از لای کش در می روند و می ریزند بیرون. موهای باز وحشی‌ام می کند! یک وحشی‌گری ای که این جور وقت‌ها خیلی مفید نیست! بعد هم نوبتِ کفش است! آل‌استارهایتان را بپوشید و بزنید بیرون! باور کنید که آل استار‌ بهترین درمان است! اگر قبول ندارید در اعتقاداتتان تجدید ِ نظر کنید بی زحمت! D:
خلاصه به هر ضرب و زوری هست بزنید بیرون و بروید دانشگاه مثلا! یکم درس بخوانید و اگر جواب نداد سریع  بلند شوید! وسایلتان را جمع کنید و بروید کافه‌ای که  کافه دارش بشناسدتان! این نکته خیلی دلپذیر است و بهتان حال می دهد! باور کنید!  آها! یادم رفت. توصیه‌ی اکید  شده که کیف‌تان را هم عوض کنید(اگر امکان دارد)! خلاصه  بروید کافه و هر چیزی که دوست دارید را سفارش بدهید و کاغذ و دفترتان را ولو کنید و با هیجان شروع کنید به خواندنِ دوباره ی همه ی کارهایی که کرده اید و جواب نداده! یکم سخت است تا دوباره بیافتید روی دور کار و تمرکز کنید٬ صبر داشته باشد و نا امید نشوید! یک قلپ از قهوه‌تان بخورید و یواش به کارتان برسید تا گرم شوید! هی هم سعی کنید از همه چیز لذت ببرید و پیشِ خودتان بگویید:
 گورِ پدرِ افسرده‌گی اصلا! والا! :)

پ.ن. یادتان هست؟ یک بار گفته بودم که لاک روی دست‌هام نمی نشیند! گفته بودم که ناخن‌های لاک زده‌ام مالِ من نیست انگار! اما تازگی‌ها فهمیده‌ام یکی از کارهای کمک‌کننده در فرایندِ ژیگول‌سازیِ درمانی (!) لاک زدن است! خلاصه می توانید لاک زدن را هم بچپانید یک جایی توی برنامه ی از حمام تا بیرون! کمک کند به گمانم! :)



بعد نوشت:
لطفا این را هم صد بار گوش بدهید.

نظرات

  1. کافه ی ِ خوب٬ خوب ئه!
    کافه ی ِ خوب رو باید تنها رفت!
    کافه ی ِ خوب بی هیاهو و آرام ئه!
    کافه ی ِ خوب ئی داری٬ دوست!
    بی هیاهو و آرام ئه!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. به قولِ یه رفیقِ خیلی عزیز٬
      «دوستِ خوب مثلِ کافه می مونه٬ نه دانشگاه! آروم٬ بی هیاهو…»
      اسم هم نمیارم!
      ;)

      حذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*