از روزها

آدم‌های روی این کره ی خاکی را می شود به دو دسته تقسیم کرد:
انسان‌های خوشبخت و سعادتمندی که تبخال نمی زنند٬
و بدبخت‌های فلک‌زده ای که از شر این پدیده ی شوم در امان نیستند!

این ها را دو سه هفته ی پیش می خواستم بیایم اینجا بنویسم٬‌ وقتی که آن تبخالِ گنده زشت بالای لبم ظاهر شد. تبخالی که طی روزهای بعد به بدترین تبخالِ عمرم تبدیل شد. بیشتر از دو هفته طول کشید تا آن ضایعه و زخمِ دردناکش تبدیل شود به یک لکه قرمزِ کم درد. لکه ای که تازگی ندارد گوشه ی لبم. من آدمِ-تبخال-بزنی هستم که «او» را از غفلتِ عضویت در گروهِ اول رهایی بخشید و به دسته ی دوم ملحق کرد: تا پیش از عاشقِ‌ من شدن هیچ وقت تبخال نزده بود! 

اما چرا حالا دارم اینها را تعریف می کنم؟‌  بعد از سه هفته که آن زخمِ‌ کذایی یکم بهبود یافته؟‌ راستش چند هفته ی بعد عروسیِ پسر عمه و دخترعموست و من به همین بهانه بلیطِ ۶ روزه خریده ام برای تهران. بله٬ بهانه! چون من کلا شبیهِ کشِ تنبانی هستم که یک سرش یک جایی توی تهران وصل است٬ اینجا که دو دقیقه ولم کنند٬ سر از آنجا در می آورم و خب٬ همیشه هم خوشبختانه بهانه ای غیرِ تنبانی پیدا می شود. البته حکایتِ این عروسی هم حکایتِ یک پستِ مفصلِ نانوشته است. حکایتِ این که چقدر گذشته از دوران کودکی که روزهای تابستانِ روستای پدری را به امید آخر هفته و آمدن ِ دخترعموها و پسرعمه ها و بازی با آنها توی کوچه شب می کردیم! حکایتِ‌ دورانِ نوجوانی که متنفر بودیم از هم و جوانی که دور٬ خیلی دور! فاصله ی نوعِ نگاهمان به زندگی از زمین بود تا آسمان انگار. حالا ولی بزرگ شدیم! یکی یکی رفتیم و دو تا دو تا برگشتیم. کم کم یادگرفتیم که عین ِ هم نباشیم و معاشرت کنیم هنوز…

بگذریم! شرایطِ فعلی از این قرار است که من آدمِ-تبخال-بزنِ-متنفر-از-کرم-پودری هستم با یک لکه ی قرمز بالای لبش٬ که قرار است چندوقتِ دیگر برود عروسی! و خب٬ از دیدگاهِ ژیگولیسم این اتفاق خیلی خوشایند نیست. راهِ حل چیست؟ اینکه بعد از تمام شدنِ کارهای جلسه ی فردا٬ فونتِ لپ ‌تاپ را فارسی کنید و بگردید دنبالِ «درمان های خانگی» برای از بین بردنِ لکه های قرمز!!!
 بعد می ببینید که توصیه های درمانِ خانگی چیزی شبیهِ «استعمالِ فلسِ کوبیده ی آرمادیلو با عسل روی زخم» یا مثلا «نوشیدنِ دمنوشِ موی تنِ پلاتیپوس و میخکِ وحشی» است!

 پیشِ خودتان فکر می کنید که «خانه» چه مفهمومِ پیچیده ایست٬
 و تصمیم می گیرید که برای عروسی سیبیل بگذارید!



نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*