مهرنامه


«او» یک هو٬ با سلام علیکی به واسطه ی استاد٬ جلوی آبخوریِ طبقه ی دوم دانشکده٬ وارد زندگیم شد. ۶ سال هم دانشکده ای بودیم و به جز یکی دو جمله معاشرت دیگری نکرده بودیم. «او» دورادور مرا کمی می شناخت به واسطه ی دوستی با «ر» و «ت»٬ من اما؟ تقریبا هیچ! فقط می دانستم ریاضی-دانِ خوبی‌ست! روزهای عجیبی بود. انگار که خودم را ویران کرده بودم و داشتم ذره ذره٬‌آجر به آجر٬ از نو می ساختم! عشق‌ام به نوعِ بشر زیاد شده بود و با این حال از تمامِ آشناها دوری می کردم. توی دیدار با آدم‌های تازه جلوه گری می کردم: از شعر٬ ادبیات٬ هنر و ریاضی می گفتم. مهرشان را می خریدم و دل به هیچ کس نمی دادم. بی‌دل شده بودم انگار. دل‌ای نمانده بود که برای کسی بلرزد. واژه هام را بی‌پروا تر از همیشه سرازیر می کردم سمتِ‌ آدم‌ها. از رابطه٬ از دوست داشتن هراس داشتم و معاشرتم محدود شده بود به آدم های تازه. آدم های دیدارهای یک باره. آدم هایی که بعد از خداحافظی تمام می شدند! «او» اما از آن‌‌ها بود که بعد از خداحافظی تمام نمی شد.  رفاقت و هم کلامی باهاش لذت بخش بود. تکلیف‌ش با خودش و دنیا معلوم بود و گیر نکرده بود توی دامِ ژیگول بازی و افاده های جلوه‌گرانه ی روشنفکریِ‌مدرنِ این روزها!‌ خودش را نچپانده بود زیر چترِ یک سری اسمِ پرطمطراق! تکلیف‌ش معلوم بود و خطوط قرمزش روشن: بی ژیگول بازی٬ بی ژست٬ بی برچسب! خلاصه که مهرش به دلم رخنه کرده بود. بعد٬ بیست و هشتم بهمن هشتاد و نه٬ توی یک مشاعره ی مجازی٬ که من از روی کتاب می نوشتم و او البته که از حفظ٬ تایپ کرد:

چه بی‌تابانه می خواهمت٬ ای دوری‌ات آزمونِ سخت زنده به گوری! (شاملو)

من؟ خودم را سپردم دستِ «او» و دل دادم به دل اش. و «او»؟ ذره ذره ی پخش و پلا شده ام٬ آجرهای فرو ریخته ام را٬ آرام آرام٬ با مهر٬ آن طور که دلم رضا بدهد٬ سر هم کرد و من را با من از نو ساخت!‌

این روزها٬‌نمی دانم چرا حواسم هی می رود پیِ آن روزهای اولِ دل‌دادگی! فکر می کنم که بگردم و آن پستی را که نمی دانم کی و کجا نوشتم مبنی بر این که «آدم ها دوبار عاشقِ یک نفر نمی شوند»٬ پیدا کنم و یک غلط-نامه ضمیمه اش کنم که نه!

 آدم گاهی می شود که بار‌ها و بارها٬ از نو٬ عاشقِ یک نفر بشود! :)



پ.ن. این را هم بشنوید این وسطها! فکر نمی کنم برای پخش ویدیو لازم باشد که عضو فیس بوک باشید٬ چون من هم نیستم و توانستم لینک را باز کنم! متاسفانه نشد نسخه ی زیرنویس دار را جای دیگری پیدا کنم!




نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*