چه وقت های زیادِ غم‌انگیزی که پشتِ خشم‌ و پرخاش‌هامان ترس لانه کرده!

بعد از تعطیلات کریسمس اومد تو آفیس پرسید به نظرت می شه با فلان ابزار تمامیت رو برای فلان منطق ثابت کرد؟ گفتم با این ابزار بعید می دونم ولی ما با یه ابزار دیگه قضیه‌ای ثابت کردیم که مساله ت یکی از کاربردهاشه و اتفاقا دو سه روز پیش فرستادیم برا فلان جا٬ بخوای می تونم اثبات ِ اون قسمتی که مدنظرته رو بدم بخونی٬ یا بیای برات بگم! گفت چرا کل مقاله رو نمی فرستی؟ گفتم می فرستم برات! دوشنبه‌‌ش مقاله رو فرستادم و تو ایمیل براش نوشتم که اگه چهارشنبه یا پنجشنبه وقت داری حرف بزنیم راجع بهش. سرم شلوغ بود و کلی ددلاین عقب‌افتاده داشتم! کل دوشنبه و سه شنبه نیم ساعتی یه بار اومد در زد سوال پرسید!‌ یه جوری که مثلا «ها٬ اگه راست می گی اینجا چجوری اینجوری می شه؟!» یکم عصبی شده بودم از رفتارش و سعی می کردم خونسردیمو حفظ کنم! یه سوالی اومد پرسید براش توضیح دادم و گفتم بذار با مثال بهت بگم که چرا نمی شه فلان جا فلان طور بشه! یا مثلا بیا یه مثال بزنم که معلوم شه چرا فلان جا فلان خاصیت لازمه! همچین دست به کمر وایمستاد که نه نه نه!‌ مثال قبول ندارم! اثبات بگو! ایده...اگه به رفتارش با بقیه دقت نکرده بودم فکر می کردم از اون‌ ساینتیست هاییه که فکر می کنن حیات خانوم ها تو آکادمی راحت‌تره* و به طور معمول هر ساینتیستِ مردی از هر ساینتیستِ زنی بهتره!‌ منتها دیده بودم که با همه به جز رييس موسسه همینجوریه! یه بار که داشتیم می رفتیم ناهار اومدم تو آسانسور براش توضیح بدم یکی از چیزایی که پرسیده بود رو که جلو رییس گفت «آره آره! اونکه بدیهیه! ببخشید پرسیدم! کوچیک پرینت گرفته بودم درست نمادها رو نخوندم!»!

امروز اومد گفت وقت داری یه چیزی بپرسم؟ رفتم پای تخته با اعتماد به نفس کامل٬ اما آروم براش توضیح دادم!‌ به ساده ترین شکل ممکن. یه سوالِ‌ پرت پرسید٬ به روش نیاوردم و اون چیزی که فکر کردم ندونستنش باعث سوالش شده رو توضیح دادم براش! نیم ساعت پای تخته شکل کشیدم و مثال زدم و گفتم دارم این قسمت رو با همین مثال کامل تو نسخه ی طولانی مقاله می نویسم٬‌تموم شد می فرستم برات.  گفت آره! روشِ من همینجوری فهمیدن از طریق مثال و شهوده! (؟!!)

از آفیس که داشت می رفت بیرون مکث کرد٬ گفت اینا که گفتی ممکنه برای یه منطق وجهی‌کار آسون باشه٬ منتها واسه من... امیدوارم توقعت ازم زیاد نباشه...

خندیدم! گفتم نه بابا آسون نیست!‌ بعد هم آدم باید ذهنش عادت داشته باشه به نمادها و مفاهیم و... طول می کشه...

خندید٬ در رو بست و رفت!







* به لطفِ وجود بعضی موقعیت ها و گرنت‌های مخصوص زنان در آکادمی٬ به خصوص در رشته های علوم پایه!
یک بار باید بیایم در مورد موضعم نسبت به این موضوع بنویسم! و از آسیب‌هاش و اینکه به گمانم دمِ دستی‌ترین راه ‌حل است برای کم کردنِ نگاه جنسیتی در آکادمی.


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*