یک اعتراف ِ بزرگ

من یک دخترم. باور نمی کنی؟ به جان ِ محبوبانت قسم که هستم. از آن خوبهاش. از آن مهربان هاش. از آن به قول ِ عمه جان بزرگه، ناااااز هاش. من یک دخترم. باور کن. مدارکش هم موجودست ها! فکر نکن همین طوری روی هوا حرف می زنم! فقط نمی دانم مردم چطورند که این همه شاهد و مدرک را می گذارند کنار و یک هویی، همین طور یک هویی ها، فقط به خاطر ِ یک کمبود آدم را از «دختریّت» که هیچ، از «زنیّت» می اندازند. باور هم نمی کنند که آدم، که دختر می تواند اگر پایش بیافتد همچین فرز و تمیز ظرف  بشورد که خاله جان کم بیاورد (حالا کاری نداریم که بیشتر ِ وقتها سر ِ چیدن ِ ظرفها در ماشین ِ ظرفشویی هم غر می زند)، می تواند کیک بپزد این چنین و مرغ بپزد آن چنان، که ماهی درست کند بیا و ببین، که اگر لازم شود (حالا بماند این شرطی محال است یا نه) بَزَک هم بکند، می تواند لباس ِ گل منگلی ِ رنگی بپوشد، می تواند عااااشق ِ جوراب باشد از نوع ِ راه راهش، می تواند یک کشو داشته باشد پر از دستبند و انگشتر و گوشواره. می تواند گردنبند هاش را با لباس هاش سِت کند. می تواند  جوراب ِ نایک بخرد با گل دوزی ِ آبی که با تیک ِ نایک ِ کفشش سِت در بیاید(!). می تواند یک وقت هایی لوس باشد و تا جایی پیش برود که دوستش بهش بگوید سوسول. می تواند عطر های خوش بو داشته باشد. می تواند ظاهرا انقدر مهربان باشد که کسی خشمش را باور نکند. می تواند صبور باشد مثل ِ مادر ها، انگشت کند توی چشم ِ دوستش مثل ِ بچه ها. می تواند  دختر باشد، دامن بپوشد، موهایش بلند باشد، کفش ِ پاشنه دار هم بپوشد ولی... ولی ... ولی بلد نباشد برقصد. اینکه دیگر تحقیر آمیز نگاه کردن ندارد که! آخی و نازی و دلسوختن ندارد که! اصلا بگو ببینم کی گفته دختر ها حتما بلد اند برقصند؟ آن هم از این ایرانی هاش. خُب من بلد نیستم! یعنی کارگر ِ افغانی ِ ساختمال ِ بغلی حرکات ِ موزونش به وضوح نرم ترو موزون تر از من خواهد بود. بلد نیستم دیگر. یعنی اصلا سراغش نرفته ام تا به حال. خُب این همه کار من بلدم تو بلد نیستی. تازه من آمپول های مادربزرگ را هم می زنم! تو چی؟ ها؟ حالا اینکه من با بیست و سه سال عمر و در اوج ِ جوانی نمی دانم سرکار خانم های محترم گوگوش کدام است و لیلا ی فروهر کدام، اینکه تا همین تابستان که یکی دو بار تلویزیون اشتباهی رفت کانال ِ پی اِم سی  قیافه ی سرکار خانم سپیده را ندیده بودم و در ذهنم، از روی چیزهایی که در تاکسی شنیده بودم، همه ی این دوستان ِ محترم یک خانمی بود که "شین" هاش می زد و همه ی شعرهاش  "عشق" و "بهشت" و "شب" و "چشم" و کلا یک عالمه "شین" داشت، این ها که دلیل نمی شود در ِ گوش ِ بغل دستیت یک چیزی بگویی و نخودی به من بخندی. دلیل می شود؟ یا مثلا بگویی "وااااااااااا! دخترم مگه می شه بلد نباشه برقصه؟!! کلاس می ذاری؟! " یا بگویی: " فاطمه جون اگه نرقصی منم عروسیت نمی رقصما!" و بعد بغل دستیت تهدید کند اگر بلند نشوم با کتاب می آید عروسی ِ من و من پیش ِ خودم فکر کنم به فرض یک روز عروسی ای هم در کار باشد. چه خوب می شود اگر اولی نرقصد ها! چه خوب می شود اگر دومی کتاب بیارد ها...

نظرات

  1. جمله های آخرت خیلی جالب بود :)

    پاسخحذف
  2. من هم رقص بلد نیستم ولی تو عروسیها می رقصم. یعنی میرم وسط دست میزنم.:))

    پاسخحذف
  3. پارادوکس تامل برانگیزی بود،البته من بیشتر مسحور متن شدم...مثل همیشه

    پاسخحذف
  4. اگر به دید یک درد دل دخترانه به ان نگاه کنم خیلی خوب است، هر چند که چندان دخترانه نیست(!)
    تر جیح می دادم در قسمتی که از توانایی های این دختر حرف می زدید جمله ها با "و" به هم متصل باشند تا با "،"
    شما سپیده را نمی شناختید؟! حالا که دخترید نصف عمرتان، اما اگر پسر بودید همه ی عمرتان رفته بود و شما هیچ نفهمیده بودید از اسرار کائنات ;)
    سایه ی سرکار مستدام

    پاسخحذف
  5. فاطمه تو دوست داشتنی ترین موجودی هستی که به عمرم دیده ام ...

    پاسخحذف
  6. چه متن زیبایی...
    من هم تو این موندم که چرا بعضییها نمی تونن باور کنن که زن بودن دلیل خوبی برای داشتن رقص خوب نیست..!!؟؟
    آخه من هم از عهده اش بر نمیام..

    پاسخحذف
  7. :)) به عنوان یک دوست دارنده ی رقص می گم که از مفرح ترین کارهاست. خصوصا که وقتی اعصاب نداشته باشی! :دی کلا هم ربطی به دختر و پسر نداره!
    به شوخی هم می گم که توانایی رقصیدن و عدم اون از دختر بودن و نبودنش نیست! فاطمه جان مشکلت از قسمت شناختی وجودت آب می خوره :))
    نمی دونستم تو آمپول هم می زنی! خوشحال شدم از اینکه یکی فهمید که نه تنها آمپول بده بلکه تو هر خونه ای یکی باید بلد باشه بزنه!

    و آخرین کامنت فنی اینکه گوگوش کلا به آهنگ هایی که بشه باهاشون رقصید کار نداره... :دی

    پاسخحذف
  8. به الناز:

    من تمام ِ سعیم این بود که بگم به دختر بودن نبودن کاری نداره! بعد تو میای می گی : کلا هم ربطی به دختر پسر بودن نداره؟ این "هم" ات این احساس رو در من به وجود میاره که فکر کردی من می گم ربط داره!نه خانوم جون! منم می گم ربط نداره! دوستان بعضیاشون می گن ربط داره! :پی

    مشکلم هم نمی دونم والا از کجا آب می خوره!ولی حالا اصلا مگه مشکله این؟ :پی ;)

    در مورد ِ کامنت ِ فنیت هم باید بگم که بسسسیار سپاسگزار می باشم!الآن قشنگ روشن شدم! ;)

    راستی: من از یه سری رقص ها خوشم میادا! و بدمم نمیاد که بلد باشم! منظور ِ این نوشته بیشتر رقص ِ رایج ِ ایرانی بود که من رسما بدم میاد ازش! :پی

    پاسخحذف
  9. فاطمه جان! شما جمله ی بالای منو بده فرشته از طرف من برات بخونه سو تفاهممون برطرف می شه! :دی

    والا از اونجایی که گفتی هنوز سراغش نرفتی اصلا مشکل نیست! اما اگه تلاش کرده بودی و نشده بود، جدا مشکل بود! :)) ( شوخیه ها! )

    رقص واقعی ایرانی که با رایجش فرق داره به معنای واقعی خوبه. و حتی گاهی از بعضی از این رقص ها که سراغشون رفتم سخت تر! اما رقص... هر چه که باشد... حس سبکی خودش را دارد...سبک...

    پاسخحذف
  10. علی رغم اینکه حس می کنم با کمی حرص و یا شاید عصبانیت این را نوشتی، ولی خیلی خندیدم.
    دیشب رفته بودم عروسی و مات و مبهوت دخترهایی بودم که با تمام آهنگها می رقصیدند. حالا می خواهد ساسی مانکن باشد یا شماعی زاده و یا حتی ترکی و کردی و ... .
    راستش رو بخوای من خیلی رقص دوست دارم و اگر می تونستم کمی بهتر برقصم خیلی خوشحال می شدم. ولی یک ویژگی خیلی مهم رو ندارم. چه دختر و چه پسر، فقط اگر کمی پررو (بد برداشت نکنید، منظورم متضاد کم رو است) باشند کافی است که خوب برقصند.
    فاطمه جان، شاید رقص و دختر بودن حداقل در ایران همبستگی ای بین صفر و یک داشته باشند ولی ما هم حق داریم استثنا باشیم.

    پاسخحذف
  11. شاید در جمع عموم این یه ویژگی نادری باشه ولی فکر کنم ریاضیدانای کمی باشن که به خوبی بندری برقصن یا هیکل هرکول یا زئوس داشته باشند! :-))

    اما ریاضیدانای زیادی هستند که موسیقی دان، نقاش، حتی شاعر بودن.

    به هر حال عمر هیچکس اونقدر نیست که بتونه تو همه چیز مهارت داشته باشه--ساس کشی ؛-)

    پاسخحذف
  12. بله احسان، موافقم که آدم ها در طول عمرشان به همه کار نمی رسند. ولی نمی دانم واقعا نسبتی هست بین ِ ریاضی خواندن و شاعر و نقاش بودن و رقص دانستن یا نه. ریاضی دان های متمایل به نقاشی و ادبیات زیاد می شناسم(حتی نه اینکه نقاش یا ادیب باشند، نه! دوستدار ِ نقاشی و ادبیات زیاد دیده ام).

    پاسخحذف
  13. رقص کمی متفاوت از بقیه ی هنرهاست. اغلب هنرها، مثل موسیقی، شعر، نقاشی و ... حاصل احساس و نوعی فعالیت ذهنی هستند در حالی که رقص بیشتر حاصل احساس و فعالیت جسمیِ. اگرچه گفتن فکر سالم در بدن سالم است و اینا ولی سخت کسی هم از نظر فعالیت جسمی و هم ذهنی قوی باشه. (البته چنین کسانی هم هستند اما به نسبت کمترند)

    ضمناً حدیث داریم که رقص بیاموز و به سارا نیز بیاموزان که زکاتش باشد. :-))

    پاسخحذف
  14. به رسم مرغ دریایی
    پر از پر تماشایی
    به سوز ِ ساز تنهایی
    در این سیلاب زیبایی
    برقص ... برقص ... برقص

    به پیچ و تاب یک پیچک
    به شکل آخرین میخک
    به یاد شمعی در رگبار
    دو سایه در هم بر دیوار
    برقص ... برقص ... برقص

    فراری ام از عروسی های بی رقص
    عروسی های بدون عروس و داماد رو ترجیح می دم به عروسی های بی رقص

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*