"با ماری حتی در این باره صحبت کرده بودم که چه لباسی تنِ بچه هایمان خواهیم کرد. او طرفدارِ بارانی هایی به رنگِ روشن و شیک بود٬ من بارانیِ سه-ربعی را ترجیح می دادم. چون برای خودم مجسم می کردم که یک بچه٬ با یک بارانیِ کم رنگِ شیک نمی تواند توی یک چاله ی پر از آب بازی کند٬ در حالی که یک بارانی سه -ربعی برای بازی در گودال مناسب است. او٬ که من دختربچه تصورش می کردم٬لباس گرم به تن خواهد داشت٬ با وجود این پاهایش آزاد خواهد بود که اگر سنگی توی گودال  بیاندازد٬ ترشحِ آن نه احتمالا پالتو را٬ بلکه پاهایش را کثیف کند. و یا اگر با یک قوطیِ حلبی آب از چاله می کشید و آن را کج می گرفت و آبِ کثیف بیرون می ریخت٬ لازم نبود که به طورِ قطع پالتو را کثیف کند! در هر صورت این شانس که فقط پاهایش کثیف شود بزرگ تر بود. ماری عقیده داشت که او در یک پالتوی کم رنگ بیشتر مواظبِ خودش خواهد بود. این مساله که آیا بچه های ما مجاز خواهند بود توی چاله بازی کنند یا نه٬ هیچ گاه به طورِ قطع میانِ ما حل نشد! ماری همیشه لبخند می زد. شانه خالی می کرد و می گفت: بهتر است صبر کنیم.

اگر از آن مرد بچه...
اگر از آن مرد بچه دار شود٬ نخواهد توانست بارانیِ  سه-ربعی یا بارانی روشن شیک تن بچه هایش کند٬ او باید بگذارد بچه هایش بدون پالتو بگردند٬ زیرا ما درباره انواع پالتو ها مفصلا صحبت کرده ایم. ما همچنین درباره ی زیرشلواری های بلند و کوتاه٬ لباس زیر٬ جوراب و کفش صحبت کرده ایم. اگر او بخواهد احساس فاحشه بودن یا خائن بودن نکند باید بگذارد بچه هایش لخت در بن بگذرند..."



عقاید یک دلقک
نوشته: هاینریش بل
ترجمه: شریف لنکرانی

این قسمت کتاب را می توانید در قسمتِ «یلدا» ی رادیو روغنِ حبه ی انگور بشنوید٬ از اینجا! :)

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*