و به دستهای خود می نگرم که پر از توست! *

یک)
همین چند وقت ِ پیش بود، شاید حوالی ِ تابستان، توی وبلاگ ِ قبلی، پستی گذاشته بودم با این عنوان: «سخت-جان بودن کافی نیست، گاهی وقتها باید سگ-جان بود! ». یادداشت برای دختر عمه ی جوان ِ بیمارم بود که تلفن اش، خستگی اش از زندگی مرا به گریه انداخته بود. دخترک دیروز، درست در همان حالی که من هنوز از خوش گذشتن ِ شب ِ قبل با دوستان سرخوش بودم، درست موقعی که خواستم بیایم اینجا در پاسخ ِ کامنتی که بهار برای نوشته ی پیشینم گذاشت بنویسم: بهار جانم، خسته و دلزده نیستم، خوبم، شکفته ام  انگار؛ فوت کرد! و من بس که دیروز را برای پدر و مادر ِ پیرش که او دومین فرزند ِ از دست رفته شان بود اشک ریختم  نتوانستم شب اینها را تایپ کنم!

دو)
گاهی وقتها باید از سکوت ِ آدمها تشکر کرد! باید بهشان گفت که می بینی شان و نپرسیدنشان، کنجکاوی نکردنشان را دوست تر داری حتی از شاعرانگی ِ شعرهاشان بودن.
تایپ می کنم:

دیشب، توی کافه، وقتی که با تارا تلفنی حرف می زدم، وقتی که احتمالاً حدس زدی در مورد ِ چی حرف می زدیم، وقتی که حرف زدی تا مثلاً بچه ها نشنوند من چه می گویم به تارا، وقتی که بعد ترش هیچ نپرسیدی که ماجرا چه بوده؛ دوستیت را دوست تر داشتم حتی!

نوشته:

  […]به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی

سه)
سعی کنید کم حرف بزنید. منظورم از «کم» را اینطور دقیق می کنم که:
هر چقدر که حرف می زنید باز سعی کنید کم تر شود.
اینطور احتمال ِ اینکه چیزی بگویید و در پاسخ چیزی بشنوید که به نظرتان توهین آمیز باشد کم می شود. کمتر می شنوید و این به خودی خود چیز ِ تقریباً خوبیست! دیگران را نمی شود تغییر داد و ازشان انتظار داشت خوب باشند آن طور که خوب از نظر ِ ماست؛ بلایی سر ِ اخلاق ِ خودمان باید آورد!

چهار)
از افشین، مریم(ناز)، اروندیها، بهار، شایسته، آرمیتا، شاهین، شایا، مریم، همایون، سمیه، الناز، آزاده، فرشته، میلاد، نیکو، زهرا، سارا، آرمین، سعیده، تارا، ندا، محسن، سارا(فاطمه) برای پیامهای تبریک ِ تولد کمال ِ تشکر را دارم! خیلی لطف کردید دوستان، کلی شرمنده شدم! J

* بیژن جلالی

نظرات

  1. بند سه فاطمه. فقط بند سه!

    و من
    چه قدر کم حرف بودن رو دوست دارم خدا ...

    پ.ن :
    اون پست راجع به اون پسرک خیلی درصد تا گِی و اندر احوالات ریاضی‌خوان ها هم چه قدر بهم چسبید. خاصه قسمت آخرش !

    پاسخحذف
  2. مرگ بهترین امکان انسانی برای رهیدن از رنج های اجتناب ناپذیر "بودن" است.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*