زنده-گی

نوشته بود:  " بنویس او بی هراس، تشنه ی زیستن بود در کنار ِ من!"
نوشت: زندگی گاهی تنها صرف ِ فعلی ست بی قاعده که پای بی قاعده گی اش به صرف ِ بودن هم کشیده می شود! 
 زندگی گاهی زیستن است به قول ِ تو، "مقابله و مجادله ی مشترک با جمیع ِ حواشی ِ دوری که سپید ی ِ حاصل ازنشاط ِ نشئه آور ِ حیات را لکه دار می کنند."
 زندگی گاهی... گاهی... گاهی سکوت است
 پشت ِ لکنت ِ تعبیرهای من!


نظرات

  1. من زل زده به در از خود می پرسم، که مرگ زودتر خواهد آمد یا تو؟ و تو سکوت کرده ای و ایستاده ای پشت لکنت تعبیرهای خود.

    می پرسم که آیا می خواهی من به جای تو، در را بگشایم؟ پاسخ می دهی که من هنوز در نزدم؛ شاید از همین راهی که آمده ام، برگشتم!

    پاسخحذف
  2. شاید زندگی نگاه ها و شرم های ما باشد. شاید زندگی سکوت های ما باشد. شاید زندگی همین خستگی ها و تشنگی ها و لذت فراموش کردنشان باشد...
    نه رفع کردنشان

    پاسخحذف
  3. من با سکوت، به مناظره ی آن جمیع حواشی نشسته ام.
    خط سوم خیلی خوبه
    مرسی نوشتی

    پاسخحذف
  4. الناز،
    آدمها چیزی را فراموش نمی کنند بلکه گذر می کنند از خاطره به تجربه! خاطره می سوزاند و درد می آورد و تجربه درس می دهد و اشک در نمی آورد دیگر. زندگی به گمانم گذار ِ مدام است از خاطره به تجربه و گاهی، گاهی برعکس، شاید...

    مریم جانم،
    خواهش می کنم عزیز جان! خط ِ سوم از من نیست. به نویسنده اش می گویم که دوست داشتیش! :*

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*