لیلی به کرشمه زلف بر دوش/ مجنون به وفاش حلقه در گوش*

وقت هایی که هست زیاد کافه می رویم. شهرهای جدیدِ ممالک تازه را هم با خیابان‌گردی و کافه نشینی و چای و قهوه کشف می کنیم ٬ نه با موزه!
وقت‌ هایی هم که نیست زیاد کافه می روم و تنهایی کافه رفتن از آن لذت‌های مختصِ این شهر است برام. کاریست که هیچ وقت توی تهران تجربه اش نکرده بودم. این‌جا٬ کافه جای دنجِ دوست داشتنی‌ست که خلوت تجربه کردنش دلپذیر است. جایی‌ که کتابِ فارسی خواندن توش٬ بهترین حسِ دنیا را دارد.  جایی که درش آرام می گیرم و ته نشین می شوم در خودم. جایی که دیوانه می شوم/ دیوانه تر می شوم وقتی که می خوانم:


لیلی سر زلف شانه می کرد            مجنون دُرِ اشک رشته می کرد 
لیلی می مشک‌بوی در دست           مجنون نه ز می٬ ز بوی می مست
قانع شده این از آن به بویی           وان راضی از این به جستجویی*



Bedford Cafe  

* لیلی و مجنون- نظامی

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*