خواب

می‌گفت: «آدم‌ها به زبانی خواب می‌بینند که خوب به آن زبان تسلط داشته باشند.» و در مورد من می‌گفت: «کسی که به سه زبان نامسلط است و حتی یک زبان را هم بلد نیست.» و این یعنی زبانِ تکلمِ خواب‌های من به اشاره‌های چشم‌های کسی بسته است که همیشه اغراق می‌کند در مفاهیمی که نمی شناسد و من صدای هیچ‌کس را در خواب نمی‌شنوم. او دیگر نیست که ببیند حالا هنوز به همان سه زبان نامسلط هستم و هنوز هم حتی یک زبان را بلد نیستم و خیلی وقت ها خواب های بی صدا می بینم...

این روزها اتفاقاتِ دیگری هم می‌افتد. مثلا این‌که منتظر یک نشانه‌ام، یا یک بادکنکِ قرمز. منتظرِ صدای کسی که سکوت کرده است. من منتظرِ خودم هستم و می‌بینم که جهان منتظرِ انتظارِ من است و هر روز با زبانی که همیشه خوب بلد بوده‌ام به هم زل می‌زنیم و او منتظر می‌ماند که من انتظارم را تمام کنم و من باز فکر می‌کنم به چیزهایی که در این زبان بی‌اسم مانده‌است و اینکه:

 
زمانِ زیادی نمانده‌است. کسی نمی‌خواهد حرفی بزند؟

 
پ.ن. این روزها خوبم بعد از مدت ها، پر از انرژی. دلیلش هم ریاضیات است و در گیری های آن طرفی. به هر حال این ها را گفتم که نوشتنم همیشه خلاصه نشده باشد در غر غر و آیه ی یاس خواندن!

نظرات

  1. سرکار خانم سیفان! نثرتان خیلی خوب شده است. بوی مطبوع پختگی می دهد. تبریک.
    پی نوشت امیدوار کننده ایست
    شاد و پیروز باشید

    پاسخحذف
  2. چه خوب که حالت خوبه. آفرین. امیدوارم خوابهای رنگی با صدای دلنشین ببینی. به روزم عزیز.:)

    پاسخحذف
  3. خوشحالم که می نویسی ... خیلی خوشحال ...
    خوابهای بی صدا قشنگ تر است فاطمه ... جدی می گویم ...

    (راستی! اینجا یک جوری است!:( نمی شود جواب نظرات را داد:( ولی رنگش قشنگ است :دی : ستاره)

    پاسخحذف
  4. زیبا نوشتی،بقولی شاعری:
    سطرهای فراموشیت

    خواب مرا پرکرده اند

    و برگ ها و ساحلها

    تعبیرات موهوم حضورت را

    در یادهای فراموش شده ات

    جاری میکنند...

    پاسخحذف
  5. بازهم زیبا نوشتی..
    ولی من با نظر نغمه موافق نیستم خوابهای بی صدا اصلا هم خوب نیستن! پس همان بهتر که به انتظارت برای شکستن این سکوت ادامه بدی شاید..

    پاسخحذف
  6. گاهی وقتی صدای خوابهات تمام بیداری ت رو می بلعه فقط دلت می خواد تصویر ببینی ...

    مثل داریوش که می خونه: صدایی تو جهانم نیست/فقط تصویر می بینم

    پاسخحذف
  7. امروز این جمله رو خوندم یاد تو افتادم. فکر کردم خوبه که تو هم بخونی:
    خدا خیر بدهد این کفش های بندی راکه رفتنت را که رفتنم را دقیقه ای حتی به تعویق می اندازند ....

    پاسخحذف
  8. امید ِ باقری، چند باری در فیس بوک از لطف ِ شما تشکر به عمل آوردم، باز هم مرسی. به قول ِ خودت لطف ِ شما مستدام! :پی

    بنفشه، نغمه، اروندیها، سارا و بهار ِ عزیز، شما هم مرسی به خاطر ِ خواندن نظر دادن! :)

    پاسخحذف
  9. صداي كسي كه سكوت كرده است :s
    با نقل قول اول مخالفم.پيش اومده كه به يه زبان ديگه خواب ديدم
    اميدوارم بادكنك قرمز رو ببيني :*

    پاسخحذف
  10. "زمانِ زیادی نمانده‌است. کسی نمی‌خواهد حرفی بزند؟"

    خیلی موافقم!
    خوش به حالت که ریاضی حالتو خوب می کنه. جدیدا درس خوندن فقط حالمو بد می کنه.

    پاسخحذف
  11. ضرورتی ندارد که "صدای فکر" در واژه ها یک زبان بازتاب یابد. می تواند در نت یک موسیقی، یک جیغ، ناله، آهنگهای نفس کشیدن، رنگ، طرح، ادا، اشوه، کلیک، خواب، رویا، کابوس، چشمهای دوست و ... بازتاب یاد.

    پاسخحذف
  12. راهی نو بیافرین برای بازتاب "صدای فکر" که ایستایی آدمی را می پوساند.

    پاسخحذف
  13. چه جور راهی؟ چیزی به جز کلام؟ چیزی شبیه ِ ادا، رویا، خواب، و یا ...؟ :)

    خیلی مرسی که خواندید! :)

    پاسخحذف
  14. در خواب های من همیشه باد می آید
    وقتی که بیدار می شوم مامان یک پتوی اضافه برویم کشیده است

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*