برای نیاز...

ازم متنفر است. این را از همین فاصله حس می کنم. سر ِ شام در ِ گوش ِ فرشته زمزمه می کنم که: " نگاه کن. فلانی را ببین، می خواهد سر به تنم نباشد." فرشته می خندد به تائید. فکر می کنم که آیا کاری کرده ام که چنین نفرتی را سزاوار باشد؟...

بعد تر فکر می کنم که من عمیقا باور دارم "چگونه دوست بداریم "ها، "چگونه دوست داشته شویم " ها برای آدم های همه چیز متوسط نوشته شده اند. من عمیقا باور دارم که "موضع گیری ِ مناسب در برابر مساله ی دوست داشته شدن" مهارت، جسارتی ست که ممکن است از سر انگشتان ِ یک روسپی ِ کهنه کار ِ تهرانی ویا یک دخترِ سرخ و سفید ِ یکی از روستاهای مرزی ِ ایران که اصلا نمی تواند فارسی صحبت کند، با یک دبی ترشح شود. به گمانم اگر فارغ از مقیاس و معیار به مساله نگاه کنیم جایی حوالی ِ اواسط ِ این محور ِ انسانی، نه نزدیک تر به روسپی ِ کهنه کار و نه نزدیک تر به دخترک ِ مرز نشین مولفه ای هست به نام من. من ِ من. منی که با شما ما می شوم. مایی که بزرگ شدیم و دغدغه هامان از یکی شد دو تا. از دو تا شد سه تا و از سه تا به بی نهایت میل کرد. مایی که گه گاهی اندیشه ای خاطرمان را مکدر کرد... و این آدم های «همه چیز متوسط». به گمانم جدای از دسته بندی هایی که می شود با آن ها آدم ها را افراز کرد، یک دسته بندی ِ پر کاربرد وجود دارد: کلاس ِ آدم های «همه چیز متوسط» و کلاس ِ آدم های «حداقل یک چیز نا متوسط». خودم را در کلاس ِ دوم جای می دهم صرفا به خاطر ِ این که معتقدم درجه ی خُلیّتم از حد ِ متوسط بالا تر است. بماند که می توانید ایراد بگیرید که این "حد" را چه کسی مشخص می کند و من به شما پاسخ خواهم داد که من! یعنی در این نوشته من و در نوشته های شما شما و خلاصه هر کس هر طور که مایلست ...

از علایم ِ بالینی موجودات ِ همه چیز متوسط این است که طرز ِ قدم برداشتن شان،آهنگ ِ کلمات شان، برق ِ نگاهشان، نفس کشیدنشان، چیزهایی که می خوانند و گوش می دهند،نمره‌هايی كه می‌گيرند، رفقایشان، پاتوق‌هاشان، دست‌خط شان، خط‌خطی‌هاشان، آرزوهاشان، غرغرها و لبخندهاشان، مدلِ كفش‌هاشان، دست تو مو بردن‌شان، جای خال‌هاشان، بحث‌های سياسی‌شان، مزّه‌پرانی‌ها و خلاف‌هاشان، زيرآبی‌رفتن‌هاشان، روی كاناپه ولو شدن و فيلم تماشا كردن‌شان، كار كردن‌شان، بدجنسی‌هاشان، سبكِ لباس پوشيدن‌شان، شيوه‌ی رانندگی‌ و وب‌گردی‌هاشان، غيبت كردن‌شان، جوگير شدن‌شان، عاشقيت كردن‌شان، بوسيدن‌شان، خيانت‌شان، سوت زدن‌شان، زمزمه‌های زيرلبی‌شان زيرِ دوش، لهجه‌ی انگليسی‌شان، قُپی در كردن‌شان، قهر كردن‌شان، ناز كشيدن‌شان، زنده بودن‌شان و مرد‌ن‌شان، همه‌ و همه به طرزی مأيوس‌كننده‌ و فارغ از هرگونه شهوت ِ تخطّی يا تنوّعی متوسط است؛ و در كمالِ متوسّطيت، دائم در حالِ فتحِ بابِ فعاليت‌های جديد‌ی‌ هستند كه بتوانند با جدّيتِ هرچه تمام‌تر درشان دقيقاً در سطح ِمتوسّط ظاهر بشوند.

خلاصه این که از رفلکس های عصبی ِ آدم های همه چیز متوسط این است که وقتی مودبانه بهشان می گویی هیچ وجه ِ مشترکی جز مقوله ی زنده بودن بین ِ شما و آنها نیست، متنفر می شوند و ... همین... دوست ندارم بیشتر از این ادامه اش بدهم...

نظرات

  1. سبک نوشتنتو دوست ندارم چون پر از کلمات اضافه ایه که چندان کمکی به فهم مطلب نمی کنن. مثلاً به جای: "جایی حوالی ِ اواسط ِ این محور ِ انسانی، نه نزدیک تر به روسپی ِ کهنه کار و نه نزدیک تر به دخترک ِ مرز نشین مولفه ای هست به نام من" کافی بود فقط بگی "من در اواسط این محور انسانی هستم"، بقیه ی کلماتش به نظرم زاید هستند.(شاید به نظر شما زاید اما زیبا باشند ولی به نظر من زیبا نیستند)

    گاهی جملاتت از نظر معنایی اشکال دارن. در همین خط مذکور اولش میگی "جایی حوالی اواسط این ..." که یعنی انگار دقیقاً نمیدونی کجا، اما بعدش میگی "نه نزدیک تر به روسپی ِ کهنه کار و نه نزدیک تر به دخترک ِ مرز نشین" که معنیش اینه که *دقیقاً* وسط ایندو.

    پاسخحذف
  2. چقدر با احسان مخالف باشم کافیه که انگیزه بشه اعلام کنم؟ :)

    ...علایم ِ بالینی موجودات ِ همه چیز متوسط... علاقه مندم...

    پاسخحذف
  3. به نظرم دلیلی نداره برای کسی توضیح بدی که هیچ وجه اشتراکی باهاش نداری. خب این طبیعی هست. قرار نیست که با همه همفکر باشیم. در ضمن دختر جون انقدر دشمن تراشی نکن. بهتره این استعدادت رو مخفی کنی. :)

    راستی تو نمی دونستی که کامنت گذاشتن تو blogspot خیلی دردسر داره. وبلاگ قبلیت بهتر بود.

    پاسخحذف
  4. به احسان:
    خوب این که دوست نداری که عیبی نداره! :) به هر حال همه که سلیقه هاشون یکی نیست! ولی مرسی که خوندی و ممنون که نظر گذاشتی.
    در مورد زائد و غیرِ زیبا بودن ِ اضافات در نوشتم همون طور که حدس می زنی با تو هم نظر نیستم. بله، یه مطلبی رو می شه یه جور گفت که فقط رسونده باشیش و می شه یه طوری گفت که حس کردنش رو برای خواننده راحت کرده باشی. مثل ِ فرق ِ بین ِ داستان گفتن و اخبار گفتنه! به نظر ِ من!
    در مورد ِ اشکالات ِ معنایی هم اینی که ایراد گرفتی رو ماست مالی نمی کنم، اگر چه که باید بگم می خواستم طوری به نظر بیاد که خودمم ندونم جای من دقیقا کجاست. اگر اشکالات ِدیگه ای از این دست سراغ داری بگو. خوشحال می شم بدونم!

    پاسخحذف
  5. به سینا،
    همین قدر کفایت می کنه! ;)
    گویا انقدری بوده که مجبورت کنه کامنت بذاری!:پی
    در مورد ِ علاقه مندی هم مرسی. فقط خوب بود می دانستم علائم را دوست داشتی یا جمله ای را که تایپش کردی!

    پاسخحذف
  6. علائم را...

    وبلاگتم همون بهتر که تو بلاگفا نیست! من اون پرورشِ شترمرغ در منزل رو که می دیدم کهیر می زدم!‌:پی

    پاسخحذف
  7. :)) بسیار هم عالی! بین ِ خودمان بماند، تو را هم به خاطر ِ همین کهیر هایت انداخته بودم در کیسه ی آدم های حداقل یک چیز نامتوسط! باشد که راضی باشی! ;)

    پاسخحذف
  8. به بنفشه:
    بابت ِ سختی ِ کامنت گذاشتن شرمنده! اگر چه که تقصیر ِ من نیست! این جا را به دلایلی از قبلی دوست تر دارم! ;)
    در مورد ِ دیگران هم باید بگویم بعضی وقت ها مردم خودشان و درخواستشان آدم را وادار می کند به اعتراف. وگرنه که من کاری به کسی ندارم تا وارد ِ حیطه ی من نشود! ;)

    پاسخحذف
  9. آره، فرق بین داستان گفتن و اخبار گفتن درسته، ولی من اینجور داستانارو دوست ندارم دیگه به حساب اختلاف سلیقه بذار :-) من آدم مطبوعی نیستم:-)) بگذریم، خوب فکر کنم کسی که این متن رو جدی بگیره در فهمش دچار یه جور مصیبت میشه(مثل من)

    از محور "موضع گیری ِ مناسب در برابر مساله ی دوست داشته شدن" صحبت کردی که تو در "وسطش" هستی. از طرف دیگه آدمها رو به 2دسته ی همه چیز متوسط و لااقل در یک چیز نامتوسط تقسیم کردی، در نتیجه آدم انتظار داره احتمالاً روسپی تهرانی و لپ گلی مرزنشین جزء لااقل یک چیز نا متوسطها باشن، اما نتیجه یی که گرفتی کاملاً عکسه اینه! یعنی خودتو جز دسته ی دوم و اونا رو جز همه چیز متوسطها قرار دادی.

    یا اینجا:"به گمانم اگر فارغ از مقیاس و معیار به مساله نگاه کنیم جایی حوالی ِ اواسط ِ این محور ِ انسانی، ..." اول گفتی میخوام فارغ از معیار و قیاس حرف بزنم، اما بلافاصله بعدش همینکارو میکنی، یعنی از محور و دو انتهاشو وسطشو ... صحبت کردی.

    یا عبارتِ "منِ من" اصلاً نمیفهممش! بسته دیگه زیاد حرف زدم :-)

    ولی اگه بقیه خوششون اومده پس ....

    ؛-)

    پاسخحذف
  10. احسان مرسی به خاطرِ توضیح! :)

    در مورد ِ پاراگراف ِ دوم باید بگم که این طوری که می گی نیست. من هیچ نتیجه ای نگرفتم! نمی دونم چی باعث شد این طور فکر کنی! :) من فقط اون آدمی رو که بند ِ اول ِ نوشتم توصیفش کردم جزو ِ دسته ی آدم های همه چیز متوسط قرار دادم! در مورد ِ بقیه حرفی نزدم! ;)

    معیار و مقیاس رو هم راستش این طور تصور کردم که "حوالی" و "دور تر" و "نزدیک تر" بدون ِ تعریف ِواحد فارغ از مقیاس هحسوب می شوند. در واقع مقیاس رو به صورت ِ مستقیم به واحد مربوط دونستم! و جدا از "قیاس" به "مقیاس" نگاه کردم. حق میدم بهت بابت ِ این ایرادی که گرفتی! مرسی! :)

    من ِ من هم یعنی همه ی من! یک بار در وبلاگ ِ قبلی نوشته ای گذاشتم که در آن خودم چند قسمت شده بودم. تا به حال نشده با خودت دگیر شوی؟ با خوت لج کنی؟ از این خزعبلات دیگر! می خواستم بگم همه ی آن قسمت هاروی هم، با هم، که می شود من ِ من، آن جای محور قرار می گیرد! :)

    بقیه هم بله، انگار بدشان نیامد! سلیقه است دیگر! :پی

    پاسخحذف
  11. لذت بردم از خوندنِ اين.
    توي تصورم بامزه ميشي خيلي.

    پاسخحذف
  12. پاراگراف سوم خوب است. ابتدا و انتها متوسط و پاراگراف دوم نه خوب ست و نه متوسط، حتی ضعیف هم نیست. از جنس دیگری است. ادیبان به آن می گویند قلمبه. مغز را می آماسد!

    خسته نباشید و از این دست تعابیر.

    پاسخحذف
  13. ای بابا هر چی من می خوام تورو اعصبانیت کنم، اعصبانی نمیشی چرا؟!! :-))) جاست کیدینگ ؛-)

    مورد 2و 3 فکر کنم حل شد برام فقط تو مورد 1 پاراگراف 2:
    خوب وقتی می خواستیم مقاله بنویسیم بهمون میگفتن که اولین جمله ی هر پاراگراف مهمترین جمله ی اونه، چون بقیه ی پاراگراف در واقع توضیح همون جمله ی اوله. من به این دلیل اونطور برداشت کردم که تو اولین جمله این پاراگراف از آدمهای همه چیز متوسط صحبت می کنی و بلافاصله بحث محور و اینکه در "وسط" اون محور هستی رو پیش میکشی. خود به خود باعث میشه آدم فکر کنه اینها به هم ربط دارن و می خوای نتیجه ای بگیری، و نهایتاً و نتیجتاً در آخر پاراگراف جایگاه خودت و دیگران در این افراز رو مشخص کنی.

    ضمنن از اینکه سعی نمی کنی ماست مالی کنی و آدم و بپیچونی ممنونم. مرسی. :-)

    پاسخحذف
  14. آقا اعصاب ِ ما قوی تر از این حرفهاست، خیال ِ شما راحت! ;)

    در مورد ِ چیزی هم که می گویی شاید اشکال از این جا باشد که من که همین جوری -برای بیان ِخانواده ای از احساسات که گریبانم را می گیرند- می نوسم، آدرس ِ وبلاگ را می دهم به کسی که ریاضی و فلسفه خوانده و برای روزنامه هم مطلب می نویسد!:پی ;)
    همین می شود دیگر! هی شما ایراد ِ منطقی می گیری و هی من هنوز، همچنان نوشته ام را دوست دارم و چند بار می خوانمش! :دی

    جدای از شوخی، به گمانم فرمت ِ نوشته ها یکم با هم فرق دارد. این جا آن چیزی که در مورد ِ مقاله گفتی رعایت نشده! چون این اصلا مقاله نبوده! :)

    خواهش می شود... امید وارم هم چنان بخوانی!

    پاسخحذف
  15. همه چیز متوسط !!! غرور می خیزد !!!
    به قول شاعری زیبا (براهنی) :
    با عرض معذرت ، این نکته گفتنی ست : اعصاب سرویس می کند این تعبیر تان : «همه چیز متوسط»
    ×××

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*