مرا حسی ست کهنه
کهنه تر از دردهای زمین
کهنه تر حتی، از قدمت ِ زمان
رهایش می کنم، نمی رود
انگار که عادت کرده باشد به بودن
انگار که تا دور دست ها چیزِ دیگری  نباشد
جز سایه ی مترسکی
که به بی خیالی ِ من، پوزخند می زند
جز آدمی بی خیال
که او هم
 وسعت ِ خیال ِ مرا
به بازی گرفته است
هی غریبه!
از دیروز تا امروز
دیوارها چقدر بلند شده اند!

نظرات

  1. شعر از اواسطش دچار دوپاره شدن میشود،هم از لحاظ بیانی و هم از لحاظ فرم
    پاره اول،صفتها در کنار موصوفهایی نشسته اند که به عبارتی در شکل کلیشه ای خودند،به عکس آن در پاره دوم(از انگارکه تا...)حس شعر تغییر میکند و واژهابه خوبی درجای خودند...خصوصاً بند آخر:
    هی غریبه...

    پاسخحذف
  2. مرا یک عالمه حس هست... از همین حس های کهنه تر از دردهای زمین
    گاهی خسته می شوم از احساس

    پاسخحذف
  3. "جز آدمی بی خیال
    که او هم
    وسعت ِ خیال ِ مرا
    به بازی گرفته است"

    اینجاشو خیلی دوست دارم

    پاسخحذف
  4. به اروندیها:
    مرسی به خاطر ِ کامنت ِ تکنیکی! :پی
    بله، این دو تکه شدن رو خودم هم متوجهش شدم. منتها با یکم بالا پایین کردن ِ واژه ها کارش درست نشد، طوری که هم حس ِ اول ِ شعر سر ِ جاش بمونه و هم حس ِ آخرش!دقت ِ بیشتری می طلبه! :)

    به غیر منتظره:
    رفیق جان لازم که نیست بگویم می فهمم خسته شدن از احساس یعنی چه!ها؟ ;)

    پاسخحذف
  5. دیوارهای من، دیوارهای تو، شلوغی و همهمه ی شهر،

    آوازی که بالا نمی رود از سطح آهنی سال،

    سد سنگی دیوار،

    دیوارهای فاصله بسیار است.

    پاسخحذف
  6. درود بر شما سروده تان زبان ساده ای ندارد اما آنچنان غامض هم نیست ریتمو هارمونی واژگان به گمان من جز آنجا که گفته اید:
    "که به بی خیالی ِ من، پوزخند می زند.." که ادای جمله آن راحتی دیگر قسمت ها را ندارد
    تصویر سازی ساده و گویاست آفرین
    و.... بدرود

    پاسخحذف
  7. جناب ِ فتحی، از لطف ِ شما و خواندن ِ شعرم بسیار سپاسگزارم. شعرهایتان را می خوانم. این یکی را خیلی دوست دارم:

    نوازش موهایی که با کلیک های سرد موس دیگر به هم نمی ریختند...

    چشمانی که دیگر پلک نمی زدند

    و لبهایی که مرا به مکاشفه فرا نمی خواندند

    دست خودم نبود!

    من امروز...

    ...مانیتور را بوسیدم!

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

"For a moment almost too brief to matter, this made sense"

از روزها

در لحظه‌ی خاصی از درد هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برای آدم انجام بدهد. رنج همیشه تنهاست.*