Memory is full!
گاهی وقت ها انقدر از دست ِ خودم لجم می گیرد که دلم می خواهد خودم را خفه کنم. احساس می کنم بر اوج ِ قله ی حماقت ایستاده ام و زورم به حافظه ی رام نشده ی سر کشم نمی رسد. رفته بودم خیابان ِ انقلاب. دنبال ِ یک کتاب می گشتم برای کسی. هی از این کتاب فروشی به آن کتاب فروشی از این بازارچه به آن یکی سرک می کشیدم. هنوز امیدم برای سرکوب ِ واضح شدن ِ خیلی از خاطرات بر ِ چشمم به یاس تبدیل نشده بود. خودم را می زدم به کوچه ی علی چپ تا اینکه رسیدم به جلوی یکی از بازارچه ها! نگاه که انداختم تو یک هو همه چیز شفاف شد: از اولین کتاب فروشی طبقه ی بالا، سمت ِ چپ، دو کتاب ِ تافل خریده بودیم. فرض کن این ماجرا مال ِ حد اقل دو سال ِ پیش است. طبقه ی پایین، سمت ِ راست، یک مغازه است با کلی کارت تبریک ِ قشنگ. حتی کارت هایی که آن جا با هم خریدیم هم یادم بود! باور نمی کنید، می دانم! یک لحظه مکث کردم، همان جا روی پله های ورودی، چشم هام را بستم و شروع کردم فحش دادن به خودم: که بی شعور ِ روانی، گَندش را در آوردی. خوب به فرض سه سال پیش با یکی از این جا رد شدی، که دو سال ِ پیش جلوی آن لوازم التحریر ِ جلوی در ِ ساختمان ایس...
wow
پاسخحذفکاش ...
کاش ...
کاش تو هم توهم نبودی...
پاسخحذفچه خوبه این نوشته! :)
کاش تو هم جلوی روی من نبودی...
پاسخحذفسلام رفیق، (اه اه بدم از کمنیستها میاد- ولی "سلام دوستم" هم خیلی دخترونست!! :-)) )
پاسخحذفتصور میکنم ناسازگاری در مورد احکام(ادعاها) پیش میاد. حالااحساسات هم مگه ناسازگار میشه؟ (پا برهنه)
دکتر رمضانیان یه وبلاگ داره من تازگی کشفش کردم. به نظرم جالب اومد. شاید برای توهم جالب باشه. http://andishkade.blogspot.com/
سلام احسان! :)
پاسخحذففکر کنم اگر به جای «رَفیق» بگی «ر ِفیق» نه خیلی کمنیستی بشی که دوست ندشته باشی و نه شاید خیلی دخترونه! ;)
در مورد ِ تصورت هم به گمونم درست می گی. منتها آیا احساسی که بیان می شه نمی تونه «ادعا» باشه؟
به خاطرِ وبلاگ هم مرسی. لطف کردی گفتی! :)
درسته، میشه گزارش متناقضی از احساسات ارائه داد. در این صورت ایراد من کمی مته به خشاش گذاشتن خواهد بود.
پاسخحذفاگر تناقضی در یه نظریه ی فیزیکی مقبول پیدا بشه نمیگیم که در این صورت "جهان متناقضه" میگیم تناقض مربوط به ادعاهای نظریه ی ماست. به همین صورت به نظرم عجیب اومد که بگیم احساسات متناقضند، شاید در بیانشون تناقض باشه.
پ ن: هگل با ادعای "سازگار بودن جهان" مخالفه، اون معتقد بود که تناقض واقعاً در جهان وجود داره.
گذشت فرصت ماندن عبور باید کرد؟؟؟
پاسخحذف.
.
.
سپاس از لطفتان
اینقدر سکوت نکن!
پاسخحذفکر شدم...
کاش «تو» هم توهم بودی
پاسخحذفمثل «من» !
میوه ی توهم «تو» با «من» تنها یک حقیقت بود : «تنها»
و تنهایی ، سنگین می شود از «تن» ها
از «تو» ها
«من» ها
تنهایی ِ تمامی تن ها را
تنها به تمامی تنهایان
تسلیت می گویم
غم آخر باشد
غم آخر باشد . . .
هوش ِ کام ِ تن بودی!
پاسخحذفبعد-نوشت:
حذفگاهی چسب زدن ِ تنها کفایت نمی کنه رفیق! باید اجزای ِ پیاله رو در هم شکست!
باهوشترینی و من عاشقترینم برات...
حذف